روزی مرد نابینایی روی پله ساختمانی نشسته بود و کلاه و تابلویی را در کنار پایش قرار داده بود که رویش نوشته بود: من نابینا هستم لطفا مرا کمک کنید. روزنامه نگار خلاقی از کنارش می گذشت نگاهی به او انداخت سکه ای داخل کلاهش انداخت کلاهی که چند سکه داخلش بود. بدون اجازه مرد نابینا تابلویش را برداشت و برگرداند و چیزی نوشت و رفت. عصر آن روز روزنامه نگار برگشت و متوجه شد کلاه مرد نابینا پر از سکه و اسکناس شده است. مرد نابینا صدای قدمهایش را شناخت و گفت آیا تو همانی که امروز صبح روی تابلویم چیزی نوشته، چه چیز نوشته بودی؟ روزنامه نگار جواب داد چیز خاص و مهمی نبود. فقط نوشته تان را طور دیگه ای نوشتم. لبخندی زد و رفت ولی مرد نابینا هیچوقت ندانست که او چه نوشته. ولی روی تابلویش اینطور خوانده میشد: امروز بهار است، ولی من نمی توانم آن را ببینم!
به قول معلمامون بفرما و بشین و بتمرک! هرسه یه معنی میدن ولی نحوه گفتاری خیلی رو نتیجه کار تاثیر داره. می تونه کار رو خراب تر یا درست کنه.
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
یادواره سرتیپ پاسدار شهید حاج حبیب لک زائی
چهارده توصیه حیات بخش از آیت الله دهکردی
رمضان ماه مسابقه
تبریک
اینگونه نهی از منکر کنید
شهدای هفتم تیر
بازخوانی حادثه 6 تیر 60 (ترور مقام معظم رهبری)
گل صداقت
شناخت امام حسین علیه السلام واجب است.
بار الها درد را درمان توئى
[عناوین آرشیوشده]