سفارش تبلیغ
صبا ویژن
اسلام را چنان وصف کنم که کس پیش از من نکرده است . اسلام گردن نهادن است و گردن نهادن یقین داشتن ، و یقین داشتن راست انگاشتن ، و راست انگاشتن بر خود لازم ساختن ، و بر خود لازم ساختن انجام دادن ، و انجام دادن به کار نیک پرداختن . [نهج البلاغه]
 
چهارشنبه 90 آذر 16 , ساعت 9:0 صبح

روز دانشجو بود گفتیم دو کلمه با هم حرف دانشجویی بزنیم. آخر ناسلامتی دانشجوییم و از دانشجو یک انتظار دیگری می رود.
البته فراموش نکنیم اگر گفتند از دانشجو یک انتظار دیگر می رود منظورشان این نیست که ما از بقیه بهتریم. مثلا همانطور که از یک نظامی انتظار می رود که در عرصه دفاع جا خالی نکند از یک دانشجو هم انتظار می رود در عرصه فکری پرچمدار جامعه اش باشد...
اصلا دانشجو مال حرف های بزرگ و عمیق است...
 غر زدن های دانشجو را ساده نگیرید! خبر از بیداری و شعور او می دهد. صدای اعتراض او، صدای شعور است ولی باید این شعور جهت پیدا کند.هدف تایید این اعتراض نیست و البته هیچ کس فحاشی را نمی ستاید.اما دانشجو بی تفاوت نیست و اینطور نیست که سرش را به زیر بیندازد و عین خیالش نباشد.
 برای دانشجو حساسیت های اجتماعی و سیاسی و دینی اش، حساسیت دست اول است و می داند اگر این حساسیت ها برایش دست دوم شد جامعه اش درگیر معضل می شود.
دانشجو مثل یک ستون افراشته است و بقیه را راست می کندنه این که به اندازه بقیه کج شود و یا بقیه را کج کند.
دانشجو اندیشه اش را از انبوه مردم نمی گیرد. اصلا دانشجویی که این گونه باشد درست فکر نمی کند.
دانشجو جرات تفکر دارد. جراتی که لازمه اش نهراسیدن از تنهایی خویش است. دانشجو یک تنه از یک تفکر صحیح به جهت صحیح بودنش دفاع می کند؛ صحیح فکر کردن را انتخاب می کند. حتی اگر یک ملت روبه رویش باشد.
شعور دانشجو شعوری است که آفت ها را عمیق می شناسد.
دانشجو یعنی کسی که از عمق گرایش ها و خیالات بتواند اندیشه های نابی را که هنوز مردم به آن گرایش ندارند، گیر بیاورد.
دانشجو می گردد و از لابه لای حادثه ها، حقایق را بیرون می آورد و از این طریق به وظیفه اش عمل می کند.
دانشجو بارها از خود پرسیده من برای چه به این جهان آمدم؟ و فهمیده هویت او در پاسخ به این سوال نهفته است.
 دانشجو بیماری این قرون را می شناسد. می داند این همه تنوع در لباس و غذا و ... و این همه تغییر خبراز یک بیماری می دهد به نام بیکاری، به نام بی هویتی. می داند کسی که نداند یا فراموش کند برای چه به این جهان آمده اسیر این چیزها می شود و به هر کاری دست می زند؛ یک روز از فرط بیکاری دکور منزلش را به هم می زند؛ یک وقت پای تلویزیون می نشیند و از بیکاری و بی حوصلگی تلویزیون را این شبکه آن شبکه می کند و یک وقت هم یک چوب کوچک بر می دارد و با یک مورچه بازی می کند . یک وقت دیگر هم ...
«کفر شناسی» و «رب شناسی و خدا شناسی» دو وظیفه یک دانشجو است. این کافی نیست که فقط بدانیم خدا خالق است زیرا شیطان هم می دانست خدا خالق است و گفت:«خلقتنی من نار و خلقته من طین».  هیچ کافری بی خدانیست پس وقتی می گوییم کفر منظورمان بی خدایی نیست.درست است که خالق همان رب است ولی بسیاری خدای خالق را قبول دارند و خدای رب را نمی شناسند.
رب تربیت کننده و پرورش دهنده است.کسی که رب را گم کند، نبوت را گم می کند یعنی دین را هم گم می کند. دین برنامه رب است.
باید به بشر گفت: «ای بشر تو همیشه می مانی و با مرگ"متوفی" می شوی یعنی به تمام و کمال گرفته می شوی و بعد از آن تو می مانی و تو»
اگر شریعت نداشته باشی پس از مرگ و تنها شدن، با «خود»ی خالی روبه رو می شوی. این شریعت است که «خود» تو را پر می کند و رشد می دهد.
آری! این نسل بیمار بی نبوت است، بیمار بی رب است و به همین دلیل هویت خود را گم کرده و بیکار است. برای این نسل اگر همه استخر ها پر شود و اگر تمام سدها ساخته شود و اگرماشین های آخرین سیستم ساخته شود و بهترین  رفاه فراهم شود باز مشکلاتش حل نمی شود و باز ناراضی است زیرا این نارضایتی  ریشه در بی هویتی او دارد.اگر بشر خود را بشناسد  و بفهمد ابدی است برای این که در این خلوت ابدی نابود نشود، دین می خواهد.
اگر به یک کودک که با یک مورچه بازی می کند بگویی چه کار بی خودی می کنی، نمی فهمد، چون کار دیگری ندارد بکند.دانش جو باید اول خود بفهمد که باری به هر جهت بودن یعنی بیهودگی.یک روز مذهبی  یک روز فکلی شدن، یک روز تنگ کردن پاچه ها و یک روز گشاد کردن و یک روز کوتاه کردن و یک روز بلند کردن... کاری است پوچ. بعد از این دانشجو باید این بیماری پوچی، بیکاری و بی هویتی را به جامعه خود و جهان بشناساند.
وظیفه دیگر خداشناسی و رب شناسی است. خدا شناختن کار مشکلی است . خدا لطیف تر از آن است که هر ذهن ضمختی بتواند او را بشناسد. خداشناسی روح آماده می خواهد.
دانشجویی که بخواهد به جامعه هوشیاری بدهد اول باید خودش هوشیار باشد.
و دانشجو اگر عمیق شد و این دو را شناخت، قلیل می شود یعنی جزء افراد نادر جامعه می شود و می تواند خدمات بزرگی کند.
این دو شاید سخت باشد اما سخت شیرین است.



لیست کل یادداشت های این وبلاگ